گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

+آآآآ مثل یک ربات ِ آهنی..!

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ب.ظ

سلااام..!

همیشه و همیشه و تا جایی که یادم بوده ..مدام در حال کلنجار رفتن با خودم بودم..!

با ذهن شلووووغ و آشفته که اصلا آروم نمی گیره..!

همین ذهن ناآرام که باعث میشه ساعت ده هم که برم تو رختخواب ساعت دو نیم بامداد خوابم ببره..:| .

.آخه این چه دردیه..!

واقعا نمیدونم مشکل بزرگی هست یا نه..!

حتی نشده به یک کلید برق هم نگاه کنم و در افکار متفاوت غرق نشم..!

راستی ماه رمضان مبارک..

امروز حدود یه ربع رفتم نشستم جلوی پنکه اتاقم (مثل بچگی ها که آآآآ می گفتیم)  کلی غر زدم..!

با صدایی که بازتاب چرخش پنکه هاست و همونجوری هم مثل صدای آدم اهنیه..!:دی

حالا سر چی غر میزدم..:)

سر ماه رمضان..!

من خودم عاااشق ماه رمضانم

و همیشه هم بحمدلله روزه گرفتم..!

پارسال یکی از سخت ترین ماه رمضان های عمرم بود!

با کلی خاطره تقریبا بد.!

امسال هم به جای اینکه امید به  خوب بودن این ماه برای خودم داشته باشم.

.مدام عصبی هستم و دنبال فلسفه میگردم.! و اصلا هم نمیتونم درک کنم که یعنی دقیقا هدف روزه داری درک حال فقراست!!!

مبارزه با نفس و از این جور صحبت ها هم میدونم..!دلیل دیگه:) لفطا

با این حال الان مشتاقانه منتظر افطاری دورهمی هستم...با اسمالحسنی..! و اون چای و خرما..!

اتفاقا به مامان گفتم آش رشته بذاره..جاتون خالی!:)(لطفا بعد افطار این قسمت رو بخونید:دی)

یعنی خودم دارم پیشگیری میکنم از بد گذشتن و سخت گذشتن این ماه..!

و باید با یه سری برنامه ریزی حساب شده ! همچین خووووشگل و شیرین تر بکنم این مهمونی رو..!

البته ناگفته نمونه عاشق جنبه مثبت لاغر شدن هم هستم:) چون که اصلا میل شام و سحری ندارم و فقط دولقمه افطار میمونه:)

---------

آدم وقتی از یه مسئله ای ناراحته..! میره و حرفاش رو به صبورترین ها میگه..!اونی که ساکت و آروم به حرفات گوش میکنه و توی هر حرفش صلاحت رو میخواد!مثل خدا

-------

امسال برنامه برای قران خوندن هم قرائت دسته جمعی برنداشتم ..!پارسال همین قرائت بخاطر مشکلاتی که پیش اومد بهم خورد!

----------------

به زودی یه طبیب سنتی خواهم دید:) نمیدونم چرا فکر میکنم همه ی اطبای سنت(اوه چی نوشتم00) پیرمردهای ریش بلند و سفید هستند..!با یه عینک کوچولو!

این اولین دیدار با طبیب سنتی:) است..!امیدوارم همه چی خوب پیش بره و خوب بشم..!(که نابود شدم:((


-----------------------------

این گوشه ای از ذهن آشفته من بود..! به هرحال ممنون که ارتباط بی ربط و به هم ناپیوشته این نوشته ها را خوندید..!:)

 قضاوت نکنید..!از برخی جملات..

روزه و نماز هاتون قبول..!

امیدورام همینجوری یواشکی ما هم تو ذهنتون باشه و برامون دعا کنید..:)

---------------------------

  • ۹۵/۰۳/۱۸
  • گُل نِگار

نظرات (۱)

  • کبوتر خاتون
  • همین یه جای نظرو تونستم پیدا کنم :)

    + خوشحالم که تموم شد و خوشحال ترم که ربط عنوان و موضوع رو آفریدی ^_^

    پاسخ:
    اع اینجا باز بوده !!:دی
    نمیدونستم..!
    همیشه خوشحال باشی خااااتون عزیز:*
    آقا در راستای این ارتباطه..من چشمهامو خوب خوب شستم و جوردیگه دیدم
    که این ارتباط کشف شد..!^^