گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

+ قرار ملاقات قلب های جدا شده...

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۸ ب.ظ

بالاخره بعد از مدت ها باید همدیگر را میدیدیم..! هر چهارتایمان..! از سر ذوق و اشتیاق نبود که زودتر از بقیه رسیدم..!

نگاهی به داخل کافه انداختم..!چقدر تاریک بود..!

از یکسال بیشتر بود که از هم بی خبر بودیم..! بی خبر بی خبر..!

حتی پیام هایمان به همدیگر در فضای مجازی..!حتی سلام دادنهایمان عادی نبود..!باید کلی به خودت فشار می آوردی تا سلامی بنویسی..!

بعد هم کنارش چند شکلک قلب و گل..! بعد که حال ِ هم را پرسیدیم..آخرش را با چند استیکر دوستت دارم ساختگی تمام کنیم.!

در آخر وانمود کنیم چقدر دلمان برای هم تنگ شده..! هرچند که دل تنگی بود..اما نه به اغراق و دلچسبی بیش از اندازه کلمات..!

بیرون کافه قدم میزدم و گاهی می ایستادم و تمام خاطرات این چند سال برایم مرور میشد..!

بالاخره یکی از آنها آمد..! حتی نمیتواستم صحبت کنم..! اصلا یادم رفته بود که تا یکسال پیش چه جوری با هم برخورد میکردیم..

!اما خوب یادم بود همدیگر رو حسابی در آغوش میگرفتیم و او با انرژی و سرحال مرا با همان لقبی که برایم انتخاب کرده بود صدا میکرد..!

در آغوش گرفتمش..! اما نه مثل همان آغوش یکسال و اندی پیش..!

رفتیم داخل کافه..!منتظر ماندیم تا دوست دیگرمان بیاد..!

بیشتر او حرف میزد! و من بیشتر در فکر..!

او مثل همیشه بشاش و پر انرژی بود.

.دلم برای همان شوخیهای همیشگمان تنگ شده بود.

.همان مسخره بازی ها..!ولی  نه اینجا جاش بود و نه هیچکداممان مثل قبل..!حتی آخرین تلفن هایمان به همدیگر قدمتی به طول ماه داشت..!

نفرچهارم بالاخره آمد..!

چقدر لاغر و نحیف تر از قبل شده بود..!

از گذشته که حرف میزدیم بغض گلویم را میگرفت..!

نفرچهارم از حال و اوضاع ناجورشان گفت..!

که زندگی اشان چقدر چقدر سخت شده..!

با هم عکس انداختیم..از همان عکس هایی که ظاهرش با عمق وجودش پر از تفاوت است..!

بالاخره خواستیم از آن کافه تاریک بیرون بیایم.

!نمیدانم چه شد که هر چهارتاییمان بی بهانه اشکمان سرازیر شد و دلمان گرفت..!در میان اشکهایمان خندیدیم..! خنده های تلخ..!

تا جایی که مسیرمان بهم میخورد با هم رفتیم و بعد جدا شدیم!

یک میز چهار نفره..! چهار نفری که از هم خیلی دور شده بودند..!خیلی..!

شاید انگار هرکس به مهمانی خودش آمده بود..!

دلم نمیگرد از اینکه تنهایی به کافه بروم..! گاهی بعضی شلوغی ها..فقط شلوغی است..!


+در آخر..! این ملاقات مربوط به یکماه پیش بود با دوستان گلم..!آخرش شده بود

اشک و بغض همه مان..! اما در کل خوش گذشت..!فقط کاش دوباره قلبهایمان مثل قبل شود

  • ۹۵/۰۶/۲۴
  • گُل نِگار

نظرات (۳)

  • پآییزک بآنو
  • گاهی بعضی شلوغی ها ، فقط شلوغی است ... :(
    پاسخ:
    :-(
    گاهی اوقات دیدار ها عذاب خاطراتن اما نیاز ...

    + گل نگار جان همزاد فکر و زندگی بنده میشو به دیدار من بیای ؟!!!
    پاسخ:
    آره واقعا نیازه..!
    + با کمال میل..! ^-^
  • دخترمهتاب ...
  • چقدبده ادم درجمع بغض کنه
    پاسخ:
    :(
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">