گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

آتیش خاموش کن غشی!

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۳۳ ق.ظ

الان که دارم این مطلب رو پست میکنم تازه با بار و بندیل از سالن مطالعه خوابگاه اومدم اتاق که بخوابم! 

چندتا اتفاق افتاد این هفته.

دوتای مهم: مانور زلزله و تست دیابت

تو خوابگاه به مناسبت سالروز زلزله کرمانشاه که هنوز داغش تو دلمون هست مانور زلزله برگزار شد.من و مهدیه و رضوان رفتیم و تو همه قسمت ها شرکت کردیم.حمل مصدوم و..

راستش تابحال نمیدونستم از کپسول های اتش نشانی چجوری استفاده میشه تا اینکه سه شنبه شب یاد گرفتم:) کلی هم کیف داد.باوجود اینکه اطرافم پر آدم و چششششم و یه آتشنشان میکروفن به دست که به بچه ها توضیح داد و منم امتحان کردم...خیلی خوب بود.دلم میخواد خوب توصیفش کنم ولی اصلا حوصله تایپ موبایلی ندارم

اما قصه دیگه

امروز صبح توی دانشگاه تست دیابت میگرفتن ! ما بچه ها هم ناشتا پاشدیم بریم تست بدیم...اقا من از همون اول اصلا به تست نرسیده حس ضعف و سرگیجه داشتم ! به رضوان گفتم حالم بده انگار ! منو نشوند رو پله ها....یه ذره حس کردم بهتر شدم و دیگه نوبتم هم رسیده بود.رفتم سرپا وایسادم...اصلا انگار تو دلم رخت میشستن....چشام هی تار میشد و دلم از حال میرفت...به مهدیه گفتم انگار حالم بده ..باور نکرد..منم هی ب خودم گفتم گلی خوبی چیزی نیس حس میکنی حالت بده...و این دیالوگ ناتموم موند و نفهمیدم چی شد بیهوش شدم....بهوش که اومدم وسط سالن دانشگاه با کلی ادم دور و برم...اصلا یه اوضاعی...نمیفمیدم کجام...سرم و کتفم درد میکرد...فهمیدم غش کردم...بچه ها همه جمع شدن دورم...مسئول روابط عمومی آقای رضایی میگفت شما که دیروز داشتی اتیش خاموش میکردی و الان اینجوری؟ گفتم گهی پشت به زین و گهی زین به پشت...

انقدر سردرد داشتم چون عقبی از سر  محکم خورده بودم زمین...فقط خداروشکر کوله ام باعث شد محکم تر نخورم😑 

انقدر سردرد و بدن دارم که خدامیدونه...سرم بهتر شد یکم...

 متنفرم از غش ...اونم اخه تو دانشگااااه....

این چهارمین غش تا اینجای زندگیم بود 😑

برم بخوابم که کوفته کوفته ام...فردا هم میریم تولد زهرا...

این هفته هم همه اش امتحان دارم...

  • ۹۷/۰۸/۲۴
  • گُل نِگار

نظرات (۴)

آ گل نگار من خوب بخاطر دارم توی مرداد ماه یه بار توی موسسه زبان بیهوش شدم یه بار توی راه پله های موسسه یه بارم وقتی رفته بودیم کارگاه پژوهشی!خیلی بد بود واقعا وقتی یادم میاد بدنم درد میگیره باز!برو دکتر ماله من به خاطر کمبود بود =)
پاسخ:
اوهtahi پس توهم مثل من روزهای غشی زیادی داشتی...
بیشتر از یکماه گذشت و خداروشکر چیزی نبود..ممنون عزیز
  • آقای سر به هوا :)
  • من دوبار غش کردم و هر دوبار چون از قبلش متوجه شدم رفتم نشستم بعد نشسته غش کردم!
    الان هم سوژه فامیلم:)
    پاسخ:
    D;
    کاش بلند اعلام میکردین...
    البته که فایده هم نداره.:/
  • یه بنده خدا
  • Oo
    پاسخ:
    اُ کوچک
    اُ بزرگ
    ان شاء الله در امتحانات موفق بشید
    پاسخ:
    سپاس
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">