گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

+ روزی به قدمت سال ها...!هایپرپُل ِ دوستی..!

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
بعضی روزها حکم برگشتن به عقب و گذشته ها رو دارن..!
یه فروشگاه تازه تاسیس از همین هایپرها..! افتتحاح شد..
امروز هم رفتیم که از اونجا هم بازدیدی داشته باشیم..!
قبلا که این مرکز بزرگ فقط برای نمایشگاه بود..و ما هم تنها نمایشگاهی که می رفتیم و بازدید میکردیم نمایشگاه اعتیاد بود.!
اونم وقتی ده دوازده سال بیشتر نداشتم
و با وحشتناک ترین تصویرها و فیلم ها روبه رو میشدم..!
همین ها هم مقدمه ای شد برای رفتن به سمت و سوی خبرهایی که اصلا مناسب سن من نبود.!
اینکه دائما
 مستند های اعتیاد و قتل و گروگان گیری رو میدیدم..!
از روی کنجکاوی..!
 ولی دریغا که نمیدوستم قراره چه تاوانی رو بعد ها پس بدم..! بگذریم..!
خوشحال خوشحال تو فروشگاه قدم میزدیم که یکدفعه چهره ای برام آشنا اومد..!
بیشتر که دقت کردم..فهمیدم که الهه است.!..دوست ِ مهربون اعتکاف..!
ماه و خانم بود..ماهتر شده بود!
بوی عطر بی نظیرش..! چهره معصوم و دوست داشتنی اش..وهمون زبان شیرین اش..!
همدیگر رو بغل کردیم..
انگار این قسمت ما بود که همیشه ماه رمضان ها همدیگر رو ببنیم..!ا
از زهرا.س گفت..! دلم یجوری شد..وقتی گفت مرداد ماه عروسیشه..!
 آخه تنها کسی که راز خواستگار اون شب رو میدونست من بودم..!
 زهرا که من عاشقش بودم و اونم بی نهایت عاشق من...که نمیدونم چرا..!
 موقع خداحافظی تو بغلم گریه کرد..! هیچ وقت فکر نمیکردم..جدایی و دوری ما سه سال بشه..!
به الهه قول دادم جایی بهتر همدیگر رو ملاقات کنیم..!
که امیدورام برنامه ریزی که برای دیدارشون کردم عملی بشه..!
موقع برگشت..روی پل هوایی  فائزه و زهرا رو دیدم..!اصلا باورم نمیشد..!
خیلی دلم تنگ زهرا بود..! ارتباط خیلی نزدیک ما..! و اون همه خاطرات شیرین..!
برمیگرده به چهار پنج سال پیش..!
هرچند که تا پارسال کنار هم بودیم..!
ولی نه مثل قبل..نه بخاطر کم شدن محبتمون بهم..!بخاطر درگیری مسائل دیگه..!
زهرا هم میگفت خیییلی خوشحال شده ما رو دیده..!
 لباش خشک خشک بود..! زیاد با دهن روزه نگه نداشتمشون..!:) والا کلی حرف داشتم..!

نمیدونم دقیقه ها و قدم ها چه جوری خود به خود با هم هماهنگ میشن برای بهم رساندن ها..! و یا جدایی ها..!
امروز که مدیون این هماهنگی مثبتشان بودم..
هرچند که کلی طلب دارم  و روزی باید پاسخگو باشند..!
شاید هم من ..اول شخص زندگی..!قدم هایم را درست برنداشتم..!
نمیدونم..هر چی که بوده.. گذشته..! ولی به قول گفتنی..گذشته رو نمیشه فراموش کرد..!
برای پشیمانی خیلی زود نیست!!!!!!!
به عنوان نقش اول فیلم خودم..! باید اشتباهاتم را بپذیرم..! و درصد جبرانش باشم..!
+ ممنون که خیلی دیر نشد..!
+دم افطاری دعااااام کنید شدید..!ممنون

  • ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۰
  • گُل نِگار

+سمت ِ ما سحر شــُد..!

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۰ ب.ظ

+

خسته ام از تظاهر ِ ایستادگــی...!

جای دندون هزار گرگـ به تنــم..!

----------


.

.تکرار مکرر آهنگی که انگار از زبان تو حرف میزند..!

هیچ کس هیچ کس..بزرگترین شکست زندگی من..!  در به در شدن من را ندانست..غیر از خدا..!

اشک های شبانه ..

خنده های تصنعی از خوشحالی..!

آرام باش..!

باید فراموشش کنی..!

ولی..

.

.

.

بگذار پایان باز قصه ات ..! پر از علامت سوال باشد..!


آسمون منم مثل تو ساده بودم..!
آسمون بس که نباریدم بریدم..
هرچی گشتم بستر عشقی ندیدم..!


  • ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۰
  • گُل نِگار

+ سه سال سختی !!!!!

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۸ ب.ظ

هنوز هم دلیل بی انگیزه بودن رو نمیدونم..!

خداروشکر که اصلا درگیر فضای اینستاگرام و تلگرام و به قول گفتنی معتاد این مسئله نیستم..!

ولی نمیدونم این رفتارها و این خلا دقیقا برای چی هست..!

دقیقا چرا توی این تایم خاص..از مهمترین کار عقب افتادم!

مثل دیونه هایی که فارغ از دنیا و حساب کتابش..زندگی میکنند..! فکر وقت نیستم و نشستم ویدیو والبیالی پارسال رو می بینم..!

البته باز جای شکرش باقیه که یکسری کلیپ دیدم که محشر بودن..!

ولی خب به قول سعدی..!به عمل کار برآید..!

به خودم قول دادم تاسحری بیدار بمونم و همه ی کارهای عقب افتاده رو جبران کنم..!

که البته ساعت و دقیقه های شب مثل باد میگذرن و انگار دائما می کوبن تو سرت که وقت نداری دیگه تموم شد..!

باید برم جلوی اینه و بایستم و خودمو نگاه کنم..اونی که توی آینه است..!خودش زندگیش رو میسازه..!همه چی هم به خودش بستگی داره..!

یه ویژگی مثبت آدم های موفق !

درهمه حال سنجیدن موقعیت هاشون و تاثییر همان بر حال و آینده و حتی تغییر گذشته شونه..!

+ به امید ساعاتی روشن تر..!

حسرت ِ یه خواب خوش بعد سه سال هنوز تو دلمه..! فقط یه شب بی دغدغه..!


  • ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۸
  • گُل نِگار

+آآآآ مثل یک ربات ِ آهنی..!

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ب.ظ

سلااام..!

همیشه و همیشه و تا جایی که یادم بوده ..مدام در حال کلنجار رفتن با خودم بودم..!

با ذهن شلووووغ و آشفته که اصلا آروم نمی گیره..!

همین ذهن ناآرام که باعث میشه ساعت ده هم که برم تو رختخواب ساعت دو نیم بامداد خوابم ببره..:| .

.آخه این چه دردیه..!

واقعا نمیدونم مشکل بزرگی هست یا نه..!

حتی نشده به یک کلید برق هم نگاه کنم و در افکار متفاوت غرق نشم..!

راستی ماه رمضان مبارک..

امروز حدود یه ربع رفتم نشستم جلوی پنکه اتاقم (مثل بچگی ها که آآآآ می گفتیم)  کلی غر زدم..!

با صدایی که بازتاب چرخش پنکه هاست و همونجوری هم مثل صدای آدم اهنیه..!:دی

حالا سر چی غر میزدم..:)

سر ماه رمضان..!

من خودم عاااشق ماه رمضانم

و همیشه هم بحمدلله روزه گرفتم..!

پارسال یکی از سخت ترین ماه رمضان های عمرم بود!

با کلی خاطره تقریبا بد.!

امسال هم به جای اینکه امید به  خوب بودن این ماه برای خودم داشته باشم.

.مدام عصبی هستم و دنبال فلسفه میگردم.! و اصلا هم نمیتونم درک کنم که یعنی دقیقا هدف روزه داری درک حال فقراست!!!

مبارزه با نفس و از این جور صحبت ها هم میدونم..!دلیل دیگه:) لفطا

با این حال الان مشتاقانه منتظر افطاری دورهمی هستم...با اسمالحسنی..! و اون چای و خرما..!

اتفاقا به مامان گفتم آش رشته بذاره..جاتون خالی!:)(لطفا بعد افطار این قسمت رو بخونید:دی)

یعنی خودم دارم پیشگیری میکنم از بد گذشتن و سخت گذشتن این ماه..!

و باید با یه سری برنامه ریزی حساب شده ! همچین خووووشگل و شیرین تر بکنم این مهمونی رو..!

البته ناگفته نمونه عاشق جنبه مثبت لاغر شدن هم هستم:) چون که اصلا میل شام و سحری ندارم و فقط دولقمه افطار میمونه:)

---------

آدم وقتی از یه مسئله ای ناراحته..! میره و حرفاش رو به صبورترین ها میگه..!اونی که ساکت و آروم به حرفات گوش میکنه و توی هر حرفش صلاحت رو میخواد!مثل خدا

-------

امسال برنامه برای قران خوندن هم قرائت دسته جمعی برنداشتم ..!پارسال همین قرائت بخاطر مشکلاتی که پیش اومد بهم خورد!

----------------

به زودی یه طبیب سنتی خواهم دید:) نمیدونم چرا فکر میکنم همه ی اطبای سنت(اوه چی نوشتم00) پیرمردهای ریش بلند و سفید هستند..!با یه عینک کوچولو!

این اولین دیدار با طبیب سنتی:) است..!امیدوارم همه چی خوب پیش بره و خوب بشم..!(که نابود شدم:((


-----------------------------

این گوشه ای از ذهن آشفته من بود..! به هرحال ممنون که ارتباط بی ربط و به هم ناپیوشته این نوشته ها را خوندید..!:)

 قضاوت نکنید..!از برخی جملات..

روزه و نماز هاتون قبول..!

امیدورام همینجوری یواشکی ما هم تو ذهنتون باشه و برامون دعا کنید..:)

---------------------------

  • ۱ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۷
  • گُل نِگار

+خُب بعد این مدت..!عنوان نداره:)

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۶ ب.ظ

سلام..!!

خب میدونم اینجا یه ذره خاک خورده و کمی دور افتاده...!:)

ولی چون دوستش داشتم و دارم و کلی برنامه برایش..!اومدم که این وب را آپ کرده باشم..!

چیزی که قراره بنویسم بعد این همه مدت..!اینه که..!

با انگیزه و پر انرژی باش..!

اصلا چه معنی داره..عمر که داره میگذره..همش با غصه و کسلی و ناراحتی باشه..!

بیاید به هم قوووول بدیم..!ازنوع خوب خوبش..!

که اجازه ندیم..

گردبادهای روزگار و حوادث تند..!

ماها رو خسته بکنه و از نفس بندازه..

مادلمون قرصه چون ریشه داریم و محکم و استواریم..:)

یه دنیا شادی رو براتون خواستارم..!

-----------

+زندگی از شنبه ی تابستان شروع میشود..!این قول و قرار همیشگی ماست..!اخر تابستان که می رسد راضی باش..!

-------------

راستی ریو ما اومدیم:)

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTYgjWjSKTwAUK_bueiclWUgAgXNGK96pTH2FnBc7MgNvqiC9-v

  • ۱ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۶
  • گُل نِگار