گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

[ در تصویر بالـا یک فندق متولد دهه نود را مشاهده میکنید! وی پای راست را

روی پای دیگرش انداخته و مشغول دیدن موزیک ویدیوی جدید دیگر از پیرمرد مهربان! است:|]

دو تا لباس رو خیلی برای فندق ها دوست دارم!

اولی شلوار جین روشن :)

دومی جوراب ساده ساده سفید:)

یوقتایی که خیلی از دستش کفری میشم ! یاد این تیپ ها و ظاهراش میافتم و مجددا دوستش میدارم..خصوصا وقتی موهای لخت طلایی اش رو میبینم:)

:} بعضی ها نمیدونم بعضی های دیگه رو چی فرض کردن!

تو مترو ریمل مارک فلان رو با قیمت دو تومن میفروشه و بعد چند نفر رو همراه خودش اورده و اشخاص همراهی به ظاهر تقاضای ریمل میکنند اون هم چند عدد!

و بلند میگه:اینم از هموناست که سری قبل ازتون گرفتم! خیــلی عالیه!

بعد یه نگاه به مژه هاش میکنی اصلا محو میشی انقدر بلنده:|[اصلا ریمل نزده]

بعد فروشنده بلند اعلام میکنه خـــانم ها بفرمائید اینم مشتری که خیلی راضیه!

  مشتری خیلی راضی دقیقا همون ایستگاه پیاده میشه و به همراه فروشنده بیرون مشغول میشن:|

یعنی همه خنده اشون گرفته بود! دِ آخه خواهر من لازم نیس برای فروش یه جنس  فیک الکی مارک دار اونم انقدر ارزووووون اینهمه پلیس بازی دربیارین:)

:}} از اونطرف یه دستفروش دیگه بود که بچه چند ماهه اش رو با چادر جلوی خودش به طرز وحشتناکی بسته بود!

طوری که پاهاش جمع شده بودند و انقدر فشار وارد شده بود که رنگ پاش کبود کبود بود! و خیلی ها بهش گفتن ولی اهمیت نداد...!

:}}} نمیدونم چرا من با دیدن دستفروش ها تو مترو خیلی خیلی تو فکر میرم..فکرهای مختلف...!

آدم غم اش میگیره..امروز که دیگه نوبرش بود و با تراژدی های متنوع مواجه شدم:/

:}}}} مِن بعد کتاب میبرم و خودم رو مشغول میکنم:)

:}}}}} امروز انقدر شیرکاکائو خوردم که فکر کنم باید برم خون تزریق کنم!! [میگن کم خونی میارهاخم]

:}}}}}} فردا پذیرای عمو جان هستیم و پسر عموی دوساله ی دیوار بالارونده! فکر کنید با فندق چی میشه دیگه! طلب صبرکنید برام..!

+ به یه نکته راجع به خودم رسیدم:) موقع ای که خیلی خسته ام یا سرم شلوغه ! پر حرف میشم:| انقدر بموقع و بجا!خنده

+هپی و مپی باشین:) عیدتون هم خیلی مبارک:)

  • گُل نِگار

چـای..

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۳۹ ب.ظ

و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست....

پذیرای متن و بیت و شعری از جانب شما در مضمون چای هستیم:)

tea time:)

 /Lavij /Amul/cousin

  • گُل نِگار

آب بازی[کاش میشد با تلفظ شیرین خودش مینوشتم!]

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ

انعکاس فندق ، دمپایی هایش! ،شلنگ[شیلنگ هم میگویند] ،

آب بازی! به روایت تصویر!

دقیقا ز غوغای جهان فارغ هستند ایشون..!(タイトルなし) の絵文字

:طریقه بازی: توپ را به بیرون از حیاط پرتاب میکند! و دوان دوان دنبالش میرود ! درحالی که آن را در دست میگیرد رو به دایی که کنارش ایستاده وتماشایش میکند،

با تکان سر میگوید اَه اَه![توپ کثیف شد]

و با آب شیر تمیزش میکند! این فرایند به خیال خودش گول زدن ما ادامه دارد تا خسته شود یا اتفاق دیگری توجه اش را جلب کند! مثلا دیدن خرس عروسکی دختردایی:|

لوکیشن:شمال :|

  • گُل نِگار

ریسک :)

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۱۱ ق.ظ

シンプル のデコメ絵文字 افرادی که از ریسک کردن میترسند به جایی نمیرسند . مارک فیشر

 از شش صبح بیدار شدم ! پیش به سوی موفقیت!

[مهی هم با غر میاید:)]

mahi and me/shomal/chalos

  • ۹ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۱۱
  • گُل نِگار

مـه آلود است! با مه شکن وارد شوید:)

جمعه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۰ ب.ظ

PHOTO:GOLNEGAR/NAMAK AB ROD/:D

از دلخوشی های شمال وکلا هر طبیعتی برای من ،دیدن مه است:)

حتی توی تصورات عاشقانه با یار بارون رو در رتبه دوم قراردادم:) این تصویر در قسمت بالابالای آسمان است :) بعد از پیاده شدن از تله کابین!

آن دخترک مشکی پوش[طرفدار رضا صادقی هم نیست!:/] دختردایی جان است!

که مشغول عکس برداری آن هم با دوربین عقب است!

پدیده ای که سخت اتفاق می افتد! زیرا دائما با برنامه B612 مشغول سلفی گرفتنه!!!!!

و اصلا طبیعت هم تو سلفی ها در نظر نمیگیره و فقط رخ خود ! با اداهای متفاوت!

خب بذارین یکم خلاصه از سفر بگم براتون :) [بعدتر وقت که بازتر بود ریزتر خواهم گفت]*واج آرایی تر تر تر*

+یک شب بعد عروسی در کرج! آماده شدن برای سفری که همه بعد سال ها پیش بینی میکردیم از شدت خوش گذشتن غرق خواهیم شد:)

+صبح شنبه:جاده چالوس ، ما منتظر رسیدن اقوام!

+وسط صبح:صرف صبحانه کنار رودخانه و از سرما برخود لرزیدن![خودآزاری های دلچسب :))]

+ جادهـ جادهــ وزیبایی:)

+پروژه انتخاب واحد!:( وسط جنگل که حتی سرویس موجود نبود!و پدر جان کلی راه رو بخاطر من برگشتند بریم جایی وتو اون موقعیت انتخاب واحد کنیم!!

و هی اون وسط نت میپرید! بعد کلی دنگ و فنگ و بدبختی! که تاشب هم ادامه داشت!

فهمیدیم که ما بچه های خوابگاهی و رفیق فابریک خودم کلا انتخاب هامون از هم خیلی دوره! [ انتخاب واحد ِ ما که خیلی ناشیگرانه بود به امید حذف و اضافه]

+نهار املت بزن دلچسب:)[ من نمیدونم دقیقا از چ زمانی انقدر عاشق املت شدم!:0 تو خوابگاه هم فقط یبار دانشجویی زندگی کردیم واملت زدیم:)]

+ خواندن آهنگ دسته جمعی و....! چیک چیک عکس از مدل جدید من! دختردایی مادر جان :)

+بقیه هم بماند بعد:)

[اون شکستی که گفتم و خیلی ها گفتین تجربه بود ! تجربه ها وشکست های این سفر خیلی با هم فرق داشت! و تجربه از نظر کمیت به شکست غلبه داشت! اما اون شکست! پروژه ای بود[خانوادگی] که من از ادریبهشت ماه برایش برنامه ریزی کرده بودم و تابستون خیلی نرم و تدریجی شروع شده بود! ولی نتیجه اش در این سفر تا حدی معلوم شد! و من تو این فرایند شکست خوردم! اون هم تو بدموقعیتی توی سفر! بعد سفر یک شب [دوشب قبل]دل رو زدم به دریا وبا کلی اشک وبغض دم کرده چند ساله حرف ها رو به پدرم زدم !! و به امید روزهای بهتر میجنگم:)]

-----------------------

یه مهمون دانشجو ده روزِ داریم:) از جنس پسرخاله! خوابگاهش در دست تعمیر است!

فردا قراره برم برای مصاحبه کاری:0 و انشالله اگه لایق باشم تشییع شهید حججی

+خیلی حرف زدما:)بازم منتظر باشید...

  • گُل نِگار