گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

۶ مطلب با موضوع «ترواشات ذهنی ناگهانی» ثبت شده است

گربه های موشی :/

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ب.ظ

نزدیکترین فاصله من به این موجود عزیز:/ مربوط ِ به همین تصویرِ!

نزدیکترین فاصله که بدون استرس دقیق نگاهش کردم تا شاید یه ذره بتونم از ترسم نسبت بهش کم کنم ولی نشد! وحتی از اونجایی که دل به دل راه داشت!

زحمت کشیدن و تشریف بردن..همونطور که در تصویر میبنید:/

واقعا خنده داره که بگم از هر حیوانی میترسم و ایشون  در لیست رتبه اول رو کسب کرده( شیر و پلنگ و اینا رو که نمیبنیم !)

یچیز ترسناک تر از همه ی اینها ! این قانون هست که میگه: از هرچی بترسی سرت میاد!

یا قانون دیگری (ضرب المثل نمیشد بگم ینی ؟) که میگه: مار از پونه بدش میاد در خونه اش سبز میشه..! و قانون های که قرابت دارند.:/

مثلا همین چند روز پیش که رفته بودم بیرون.گربه ی محترم درست بغل پایم سبز شد و من در تناقض با اینکه عین خیالم نیست

راهمو کج کردم !بسی بسی ضایع!

حالا از گربه بگذریم میرسیم به موش جان!

که یکبار در شهر قم ، در خیابان (نام نمیبرم که نترسید:)) همین جوری که داشتم میرفتم سمت ِ ایستگاه اتوبوس یک موش به چه هیبتی ! در هیبت یه گربه انصافا:/ از جوی آب بیرون اومد

و اَد اومد از زیر پای من رد شد!

یعنی درست حجم و شکلش را زیر پایم حس کردم!

چشمتون روز بد نبینه! همینجوری پریدم بالا و جیغ جیغ!

از شانس ما هم  طلبه به تعداد کثیــــر پشت سرم بودند:/

بعد آنقدر فشارم پایین امده بود و دستم میلرزید که بچه ها هراسون و البته با خنده [نامردها:/] آب رسوندن و بادم میزدن!

تا وقتی برسیم خوابگاه! بلند بلند به اون موش لعنتی فحش میدادم!!

فقط اونجا بود که یُخوده از گربه ها خوشم اومد ولی گربه ها هم پیش این موش های غول ، موشن!

.

.

خلاصه بگین ببینم عایا کسی هست همچون من باشد!؟ دستش بالا黄色 yellowcollar のデコメ絵文字

  • گُل نِگار

پیتر ون هوتن

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ

مثل پیتر وَن هوتِـــن ، که نامه های دریافتی رو باز نمی کرد

 ولو شده بود روی مبل و یه آهنگ نخراشیده جیغ دار گوش میداد

  درهمون حال بقیه رو وادار به گوش دادن میکرد! وقتی باهاش حرف میزدی نبود اصلا :/

شدم..والسلام....

تبدیلات:

پیتر ون هوتن شدم : نه از جهت نویسندگی و محبوبیت فرضی که داشت !.از جهت بی حوصلگی

نامه های دریافتی: پی ام بـــوق ناله ها و دلتنگی های حرفی - _ -

آهنگ نخراشیده: با صدای یه خواننده که نمیگم

بقیه: مَهی که از ازل گیر من افتاده

وقتی حرف میزد ، نبود: تبدیلی نداره :/

نهایتا:

اگر خطای ستارگان ِ بخت ِ ما رو نخوندید! میتونید به جهت وقتی که ازتون گرفتم! پوزش میطلبم:)

  • گُل نِگار

+ سلفی ننداخته حواس پرت

شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۵ ب.ظ

آدم چقدر میتونه حواس پرت باشه!

دوساعت تو گرمای تابستون ، بالاجبار ، با کلی سیخ و گیره ،بره زیر اون کلاه سشواری داغان،

موهاش هم  هی حالت نگیره ،

هی درجه اش بالاتر بره! گوش و گوشواره اش  و فرق سرش داااغ کنه!،

بخاطر دیر حالت گرفتن یه ساعت دیر به مراسم برسه! 

و ...و...یدونه عکس سلفی یا اصلا عاقا غیر سلفی واسه دلخوشی اول بار موفرفری بودنش نگیره!!

 

(قضیه مربوط به هفته پیش ِ، یهویی یادم افتاد دوباره اعصابم خرد شدD; ;/)

-------------------------------------------------------------------------------------

+ خُب آدمه دیگه، یه روزهایی هم اعصاب نداره:/

+ به همراه مـَهی (قُلم را میگویم) برنامه ای ریختم بسیار همه جور پسند..! میام توضیح میدم خدمتتون ^_^

+مخلصتون برم...!

.

.

  • گُل نِگار

+ سرباز ِ 60 درجه!

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

آیا کار ِ درستی است برای یک سرباز دور از وطن(شهرخودش) ، آن هم در شهری با دمای 60 درجه(دزفول) ، درست زمانی که چند ماه است به مرخصی نیامده و حتی برادرزاده تازه متولد شده را ندیده،

عکس ِ داغان دوران قبل از بلوغ را بفرستی:/

(گفتم شاید روحیه جنابِ پسردایی عوض بشه اونا رو ببینه.:) فعلا جواب ندادن اگه حالت روح و این مسخره بازیا نباشه:|)

  • گُل نِگار

+مرز بینِ سوختن و نسوختن!!!

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ

دوره ی آموزش سه ماه وکمتر، سه سال پیش،که در ابتدا با ذوق و هیجان و انواع و اقسام تزئینات بود!کار مرا اینجا کشاند:|

از بچگی سیب زمینی سرخ کردن رو دوست داشتم و اون زمان نمیتونستم تصور کنم

روزی درآینده برای بچه های خوابگاه سیب زمینی سرخ کرده درست کنم اونم با چه مهارتی.!

به این صورت که سیب زمینی ها در مرز بین سوختن ونسوختن مانده اند..واین خودش هنرِ:)

چندباری هم که انگشت شمار ِ،غذا درست کردم وانگشت شمار تر از اون  تعداد رو دوست داشتم!:)

خلاصه اینکه قراره این تابستون ازجهت کمک به مادر ،

و خب رسیدن به مهارت بیشتر( خنده) در این حرفه، غذادرست کنم..!:)اینجا با شما به اشتراک میذارم و ازتون میخوایم حمایت ام کنید..(آرام)

+راستی اینم بگم..قراره یه سری عادت های مثبتی که میخوام در خودم و زندگیم بوجود بیارم رو روز به روز با شما درمیون بذارم

و بهترین استفاده رو از تابستون ببرم...خیلی خییییلی خوشحال میشم شما هم از عادات مثبت اتون بگین:) و با ما شیِر کنید:)

  • گُل نِگار