+ خاطرات شمال محاله یادم برهD:
اینکه از سنگینی بغض ها میگفتند..فراموشش میکردم..!
خب مدتی بود گریه هامو برا خودم نگه میداشتمو بغض نمیکردم...
ولی چند شبی میشه..چونه هام میلرزن..
و احساس سنگین بغض گیر کرده در گلو رو حس میکنم..!
البته خب دلیل ِ گریه گاهی بی دلیله..
همین که صدای گریه و خنده آبجی کوچیکه میاد..!
یا وابستگی که به ما داره..! لبخند هایی که بمون میزنه..!
و همون دنیای قشنگ کودکانه اش..!
شب بارونی چند شب پیش برام پر حس خوب بود..!
دلم میخواست صدای بارون رو بشنوم...حس کنم..!گرمای این چند روزه حسابی طاقت فرساست..!
اقوام و آشنایان طی اقدامی بدون هماهنگی
قراره بعد ماه رمضان هجرت کنند تهران و منزل ما...!
جالب اینکه اکثرا هم تصمیم گرفتن که دسته جمعی بریم شمال..!
خب خییییلی خوبه...دلم خییییلی برای شمال تنگه..
هرچند که امسال ترجیح میدادم تنها برم ..
پارسال چقدر ما دخترای فامیل خودمون رو به در و دیوار زدیم که بابا...پاشین بریم شمال..!
هی این میگفته نمیشه..کار داریم...نمیدونم هزار تا دلیل..حالا خداروشکر امسال خودشون برنامه ریختن:)
خاطرات خوب شمال چند سال پیش یادم نمیره..به همه خیلی خوش گذشت...
جمعی از افراد الان حاضر فامیل کم بودن..! امسال که کلی عضو نو ظهور:) یا همون تازه هم داریم..!
اما مسئله مهم قضیه اینه که شمال رفتن تقسیم بندی شده...
به این صورت که..
یک نوع با اقوام پدر با جمعیت ده پانزده نفره..یا خیلی کمتر تر..
یک نوع با اقوام مادر..با جمعیت بیست و بیست پنج نفره..!
هسته ی اصلی این مسافرت ها طبق گفته اقوام در دوطرف_پدری و مادری_خانواده ماهستند..:)
همیشه هم برای این مسافرت ها پدر عزیز علت اصلی هست..
.چون خوش به مسافرت و شاد و پرانرژیه..!البته بماند که خاصیت سخت گرفتن روزگار هم دارن..!
یه سری از اقوام هم هستند که مسافرت با اونا معنی پیدا میکنه..!
ولی از اون طرف یه سری دیگه...اصلا اعصاب برات نمیذارن..!
خلاصه این ها همش پیشا برجامه :دی...تا تصمیم نهایی و قطعی.. و عملی کردنش ...
--------------
+ دوربین جان عزیز..! زودتر بیا دیگه از دوربین قدیمی فلان پیکسلی خسته شدم..! راستی کانن بهتره یا نیکون..:)؟؟
- ۹۵/۰۴/۰۸