گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب با موضوع «بیست وچهار ساعته!» ثبت شده است

عالیجناب فصل هایم

سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۵۵ ق.ظ

یکی از دلایلی که شبهای پاییز دیر خوابم میبره! اینه که:

حیفم میاد شب و سرمای میلح پاییزی رو از دست بدم

موجه نیست

منطقی نیست

ولی تقصیر منم نیست:)

+میگما شما دلتون نمیخواد از خونه برید بیرون وقتی برگشتین یه نت کوتاه قشنگ مثل همونی که شاملو برای آیدا نوشت ،ببینید؟؟

کاش ببینید

اگه هم ندیدید شما خودتون برای کسی بنویسید

همونقدر ادبی همونقدر پر حس...

تصدقتان.

گل نگار ِ پس از ماه ها برگشته.

  • گُل نِگار

سندروم دو وبلاگی و راه درمان

جمعه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۲۱ ق.ظ

من میخوام یه چیزی بگم روم نمیشه!خنده

ی سوال

اینجا کسی هست دو وبلاگه باشه!؟ یعنی دوتا وبلاگ رو مدیریت کنه!

یا هستین جز کسانی  که از اول وبلاگ نویسی اتون رو جای دیگه شروع کنید -_- مثلا آدرس دیگه

هستین؟

نقض قوانین نیست؟

دل ِ وبلاگ نمیشکنه؟؟

نمیدونم تصمیم نهاییمو بگم یا نه

ولی خب لا به لای نوشته ها معلومه

یک: یه وبلاگ مخفی دارم که اتفاقا زودتر از گل نگار تاسیس شده بود ![94]

دو: فکر مدیریت دوتا وبلاگ [که زیاد دوست ندارم]

سه: یکی کردن وبلاگ ها!

چهارمی خیلی دیگه بازه: ایجاد یه وبلاگ نو و جدید !

+ پیشاپش از راهنمایی ها و تجربیاتتون ممنونم:)

  • ۹ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۱
  • گُل نِگار

حیات ِ حیاط

چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۳ ب.ظ

 بی مقدمه :

بالکن پر از گل

و حیات!:)

امروز وقتی مامان و بابا با ذوق رفتن و چند تا گلدون گرفتن ،

بهونه ای شد که دسته جمعی به گل ها آب بدیم و بالکن رو بشوریم...

آبجی کوچیکه خیلی ذوق میکنه اینجور وقت ها!

مامان و بابا هم که عشقشون گله و سرشون حسابی گرم..

و واقعا حال خوبی میگیرن..

.منم دوربین رو آوردم و از هر ثانیه عکس میگرفتم...

وزش باد دلربا...

به مامان وبابا که کنار پنجره ایستاده بودن و یکی یکی از گل ها میگفتن گفتم : همینطوری سرتون رو برگردونید ونگاه کنید به دوربین:)

بابا به افق نگاه کرد..خنده ام گرفت و گفتم عه چرا ژست دهه چهل و شصت گرفتین:)

جفتشون خندیدن وهمین بهترین فرصت برای گرفتن عکس بود...

+ آبجی بزرگه هم از صبح درگیر اینه که یه مرغ مجلسی برای سحر درست کنه!

منم خوشحال خوشحال خودم رو اصلا درگیر نکردم و گفتم ای بابا حالا واجبم نیست انقدر زحمت!

+ مامان هم برای افطار شعله زرد گذاشته و من ظهر حدود یه ساعتی مراقبش بودم و هم میزدم! و کلی با خودم حرف زدم:).

راستش موقع هم زدن هم میخواستم دعا کنم ولی یادم رفت! یعنی لا به لای بلند بلند حرف زدنام محو شد!

+الهه در یک پیامرسان داخلی :) هوای این روزهامو داره وبرام موزیک های سنتی و بی کلام قشنگ میفرسته میگه چون دوست داری :)

+ دیگه امشب به حول وقوه ی الهی برای امتحانات میخونم! قول دادم خلاصه برداری کنم D;

و اما سوگلی گل ها برای من :)

  • ۷ نظر
  • ۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۳
  • گُل نِگار

از خود راضی...

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۴۴ ب.ظ

+صدای اگزوز ماشینش تمام کوچه رو پر کرده! با بدبختی فکرامو متمرکز کرده بودم که خوابم ببره!

بیشتر از پنج دقیقه همین اوضاع ادامه داشت! اصلا نمیتونستم تحمل کنم این حجم بی خیالی و بی فرهنگی!!!

مسلمون حواست به همسایه ات باشه حق الناس نکنی!

روسری پوشیدم که برم دم پنجره بگم :آقای محترم لطفا مراعات کن! همین که بلند شدم برم سمت پنجره ! رفت:/...

نفس عمیق خشنی کشیدم و وفقط منتظرم امشب از این هنرنمایی ها بکنه !

این آدمها اگه چیزی بهشون نگی پررو تر از قبل به کارشون ادامه میدن..

هرچند تضمینی نیست که با تذکر هم تغییر کنند. اما لاقل خودم خفه خون نمیگیرم واز حقم دفاع میکنم...!

+راستی نگفتم براتون از بالکن گلی گلیمون ؟ حتما میام و از شب های قشنگش مینویسم:)

  • ۳ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۴۴
  • گُل نِگار

به امید تولد

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۳۸ ب.ظ

اگه فقط 30 روز تمرین ِ بندگی  باشه!

آخر ماه برای خودم تولدمیگیرم.

تولد ِ انسانی دیگر.

  • ۷ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۸
  • گُل نِگار