گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

۲۸ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

+سایه یه غول ِ الکی

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ق.ظ

سایه تو عکس رو می بینید؟ این  غول ِ بی دُم همینجوری سایه انداخت سه سال رو زندگی ما =/

و باعث شد من از قُل بزرگترم دوربشم..برم شهرِدیگه!

+ she is sleeping now:) & i'm happy

بچه های کنکوری که فردا آزمون دارن ،موفق باشین..

برای دوست های گل هم که دیروز آزمون داشتن آرزوی موفقیت می کنم^-^

+راستی بدونید، سرنوشت ما توسط nسوال چهارگزینه ای چهارساعتی،مشخص نمیشه:)

  • ۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۲:۲۵
  • گُل نِگار

+ سرباز ِ 60 درجه!

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

آیا کار ِ درستی است برای یک سرباز دور از وطن(شهرخودش) ، آن هم در شهری با دمای 60 درجه(دزفول) ، درست زمانی که چند ماه است به مرخصی نیامده و حتی برادرزاده تازه متولد شده را ندیده،

عکس ِ داغان دوران قبل از بلوغ را بفرستی:/

(گفتم شاید روحیه جنابِ پسردایی عوض بشه اونا رو ببینه.:) فعلا جواب ندادن اگه حالت روح و این مسخره بازیا نباشه:|)

  • گُل نِگار

+ هرچی شد شد:/

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ب.ظ

ساعت حوالی یک-یک نیم بامداد.مثلا قرار است بخوابیم.

او ذهنش بدجور مشغول است و انگار چیزی مثل خوره به جانش افتاده و نمیگذارد آسایش داشته باشد! هی تکان میخورد و این پهلو پهلو میشود !

یکدفعه اعصابش بهم میریزد و بلند میگه: اصلا بیخیال، هر چی شد شد..! ومن اینطرف تر..خوشحال از شنیدن این جمله.^__^

آن روز هم به یکتا گفتم من یه اصل تو زندگی دارم و بیشتر با این استراتژی رفته ام :هرچه بادا باد!آرام

مگر میشود آخرِ قضیه خودت را پای چوبه دار ببری و خودت خم شوی و زحمت چهار پایه را بکشی..! و بعد هم تظاهر کنی چقدر خودت رو دوست داشتی!

یکتا هم با من هم عقیده بود اما یگانه درست مثل مَهی!مردد

و اتفاقا اون شب هم مهی نبود و بخاطر همین کلافگی ذهن اش ، شلوغی و دورهمی آن شب را رها کرده، و به خلوت گهی سوت و کور،تنهای تنها رفته بود تا خودش را جمع کند.(میگویم چه خوبه!اما من هر وقت  تنها  و تنها رفتم به جایی برای فکر کردن ،فراموش میکردم اصلا موضوعی که منو اینجا کشونده چی بود و مغز عزیزم مرا به ناکجا آباد هایی میبرد که شب قبل وقت خواب ، یادش رفته بود ببرد.جان ِ مادرت بیخیال شو!)

داشتم میگفتم!همین جمله ی سبز رنگی که در بالا گفته شد! نطق بنده را بازکرد و من برای او تا خود صبح(حوالی ساعت 6 و نیم) حرف زدم:/

بی انصافی نکنید و هم چنین قضاوت:/ او نیز سخن گفت! گفت(نه ،خدایی گفت :|) و بعد هم از خاطراتِ خوب ِ حال خوب ،حرف زدیم..از بامزه ها و آنقدر خندیدیم !  

  که مغز لعنتی رگ هایش بیرون زده بود چون نمیتوانست دیگر رژه برود! و دیگه افسارش دست ما بود..!روی خاطره های خوب زوم کردیم و خوابمان برد:)

غرض از این پست این  که : خوشحالی،هپی & مَپی بودن رو وابسته به هیچ شخص یا اتفاق یا رویداد نکنیم(البته میدونم تو بطن متن هیچ اشاره ای به این موضوع نکردم:/ ولی قصد همین بود منتهی دیگه!!!)

+نکته آخر:برای اینکه این پست نیمچه رسمی طور طولانی نشه! از کارهای مثبت خوبی که امروز انجام دادم شب میگم محتملا:)

+نکته آخرتر: آقا این استاتژی که گفتم همه جا بکارنمیبرما..وقتی لازمه:)

+عکس: مراسم مگنوم خوران با هم کلاسی،هم خوابگاهی، هم اتاقی، تخت روبه رویی،مهدیه .ع ! بعد از یک مصاحبه خواب آور:|

  • ۱۳ تیر ۹۶ ، ۲۱:۲۰
  • گُل نِگار

+ دوستِ آبانی دوست دارم^_^

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۱ ب.ظ

وجودِ یه دوستِ خوب،که

تو رو خوب بشناسه،

وهمه جور هوات رو داشته باشه،

لحظات اش رو باهات به اشتراک بذاره،

از خودت باتجربه تر باشه،

شخصیتش رو خوب خوب بشناسه!:) ،

کتاب دوست و کتابخون باشه،

منظم باشه،

همرات باشه  و واسه پیشرفتت تلاش کنه:)

نعمت ِ نعمت..!

اصلا بدجور خدایا شکرت..

دوستِ آبانی من:)

وقتی دیوانه خوابیدن مدل روستایی باشه و همه دوست هات بدونن :)

  • گُل نِگار

+مرز بینِ سوختن و نسوختن!!!

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ

دوره ی آموزش سه ماه وکمتر، سه سال پیش،که در ابتدا با ذوق و هیجان و انواع و اقسام تزئینات بود!کار مرا اینجا کشاند:|

از بچگی سیب زمینی سرخ کردن رو دوست داشتم و اون زمان نمیتونستم تصور کنم

روزی درآینده برای بچه های خوابگاه سیب زمینی سرخ کرده درست کنم اونم با چه مهارتی.!

به این صورت که سیب زمینی ها در مرز بین سوختن ونسوختن مانده اند..واین خودش هنرِ:)

چندباری هم که انگشت شمار ِ،غذا درست کردم وانگشت شمار تر از اون  تعداد رو دوست داشتم!:)

خلاصه اینکه قراره این تابستون ازجهت کمک به مادر ،

و خب رسیدن به مهارت بیشتر( خنده) در این حرفه، غذادرست کنم..!:)اینجا با شما به اشتراک میذارم و ازتون میخوایم حمایت ام کنید..(آرام)

+راستی اینم بگم..قراره یه سری عادت های مثبتی که میخوام در خودم و زندگیم بوجود بیارم رو روز به روز با شما درمیون بذارم

و بهترین استفاده رو از تابستون ببرم...خیلی خییییلی خوشحال میشم شما هم از عادات مثبت اتون بگین:) و با ما شیِر کنید:)

  • گُل نِگار