گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

رونوشت روزها راروی هم سنجاق کــردم..!

گُــل نــِگـــآر

+مُشتی نوشته..! به زبان گُل نِگار..!به تایید ناخواسته کیبورد..
به ترنم زیبای گُل ها..!
وصدای نَفَس فرشتگان..!
زیر بآران بی حساب عشِق!
.
.
+قضاوت ممنون:)

پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب با موضوع «بیست وچهار ساعته!» ثبت شده است

+ از این لیست های رو اعصاب! رو مخ! ...

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۹ ب.ظ

دیدین بعضی ها به این معتقدن که وقتت که کم باشه!

کیفیت کارت میره بالا! من خودم یک آزموده این راه هستم..! یه کم بالاتر از پنجاه درصد این اعتقاد رو قبول دارم...!

الان هم وقتم خیــــــلی کمه! اونقدر کم که اصلا میترسم پلک بزنم!:/

یه عادتی که دارم اینه که کارهایی که باید انجام بدم ، اونایی که انجام ندادم ، الخ رو توی برگه لیست وار مینویسم!

اینطوری استرسم کم میشه! و دنبال راه حل میگردم!!

اینم نباید انکار کنم که بعضی اوقات انقدر استرسم زیادتر میشه که از هول نمیتونم کاری کنم :/ خب این شلوغی ها آخر مردادی رو بگم یکم:

[اشاره کنم اینا هیچ کدوم کار نبود!درواقع هنوز اصلا نگفتم که چ کاااااارهایی باید انجام بدم.این تیتر وکلیت موضوع هاست:(]

+ آمدن مهمون ها [با جمعیت بالای بیست نفرپا در دهان]

+ رویارویی تعدادی از اقوام خانواده که چشم همدیگه رو ندارن [خلاصه بگم یه  جنگ جهانی نشه خوبه:/]

+تولد عزیز دل گرامی که همین هفته پیش ، اون روی واقعی اش رو نشون داد :/و ما یه زمانی از خواهر نزدیکتر بودیم وحالا روابط رو از سطح صمیمیت به رسمیت کشوندیم:/[ تولدش هم هست ! تو بگو چ کنم !]

+ رفتن به عروسی و تحمل ترافیک وحشتناک کــرج به مدت دوشب[ لباس اتو کشیده ،آرایش الکی ، گرما ،:/ چیزی میمونه تا برسی تالار!؟نه میمونه؟؟؟؟]

+رفتن دسته جمعی به شمال با همون اقوام که پا روحق نگذاریم خیلی خوش میگذره! بگم که بعد عروسی برنامه اینه یه راست : جاده چالوس :/

+با نامبرده که تولدشون هست چقدر برنامه ریختیم برای شمال! شب کنار ساحل و موزیک های حال خوب کن و چمیدونم از این حرفا!

+ بعد عروسی باید برم پیش زهرا ! برای یه کار! که انقدر سوال و سوال و حرف داره که  نگو ونپرس!!فریاد

+عاقا بعد این تایم اَت کوتاه دوباره قراره بریم شهرستان عروسی!!!!!! نگم که انتخاب واااحد  و جمع کردن وسایل خوابگاه و اینا هم هست!!!!!!!!!


:} باور بفرمائید پلاس های بیشتری هم بود ..گفتم از حوصلتون خارج نشه یوقت! البته دلم به حال کیبورد بیچاره هم سوخت که هرچی خشم ِ خالی کردم روش!

:}} یا یه همچین موردی! یسال با یه فامیل راه دور چت کنی! و خیلی هم خوب باشیم باهم..! بعد تو واقعیت همدیگر رو ببینی دستپاچه بشی و هی نتونید برین پیش هم! له له عاقا

:}}} سرباز 60 درجه رو یادتونه؟ تو شهرستان اومده بود مرخصی ! روزی که ما اومدیم رفت! اعصاب هم نداشت! در جواب اون عکس ها هم نوشته : یا خدا..خخخ! ....بی ادب:×

:}}}} کرم از خود ِ درخته دیگه..نه کرم از خود ِ منه! با این همه کار و آشفتگی بازار..! پست نوشتنم گرفته! آقا ببند در این ذهن کیبوردی ر...!

:}}}}} اینم یه خط برای اونایی که حوصله ندارن اینا رو بخونند:| [ هیچی نیس! فقط رد شدی از اینجا ! یه دعا در حق نگارنده که هول شده از حجم اینهمه کاربفرمائید.مخلصتون برم"]

  • گُل نِگار

+مورد مورد..شیرین شیرین

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۳ ب.ظ

حدود ِ نیم ساعت ِ پیش، یه مکالمه ی مادر و دختری شیرین و دلچسب تو آشپزخونه...من رو از حالت پیتر ون هوتن نجات داد :)

+ عروس و دومادهایی که هفته پیش عروسیشون بود ، امشب اینجان ^-^

+دسته جمعی نشستیم فیلم عروسی رو دیدیم..._یعنی اون فیلم و عکس هایی که من گرفتم_ و انقدر با پسرعمه جان و همسرشان گفتیم و خندیدیم که نگو!

+پدربزرگ هم با عینک ِ آفتابی وجوب الچشم (اووپس)،_بخاطر عمل _  وارد جمعمون شد و هر ازگاهی حرف های بزرگانه  بانمکی میزد..که ما چهارتا دست بر دهان ،بله بله تایید میکردیم..:))

+بین حرف هایی که با مامان بود اون قسمتی که من گزیده کتاب هایی که خوندم و دوست داشتم بلند بلند گفتم و یسری کتاب و شخصیت ها رو معرفی کردم خیلی چسبید..!^_^

+دیشب هم به دعوت ِ من ، پدر و دختری رفتیم پیتزا گرفتیم برای اهل خانه...:) (خب خیلی مسخره است اگه بگم من از همه بیشتر نوش جان کردم :/)

_ مخلصتون برم...برم پیش عروس و دومااادمون..:)

  • گُل نِگار

پیتر ون هوتن

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ

مثل پیتر وَن هوتِـــن ، که نامه های دریافتی رو باز نمی کرد

 ولو شده بود روی مبل و یه آهنگ نخراشیده جیغ دار گوش میداد

  درهمون حال بقیه رو وادار به گوش دادن میکرد! وقتی باهاش حرف میزدی نبود اصلا :/

شدم..والسلام....

تبدیلات:

پیتر ون هوتن شدم : نه از جهت نویسندگی و محبوبیت فرضی که داشت !.از جهت بی حوصلگی

نامه های دریافتی: پی ام بـــوق ناله ها و دلتنگی های حرفی - _ -

آهنگ نخراشیده: با صدای یه خواننده که نمیگم

بقیه: مَهی که از ازل گیر من افتاده

وقتی حرف میزد ، نبود: تبدیلی نداره :/

نهایتا:

اگر خطای ستارگان ِ بخت ِ ما رو نخوندید! میتونید به جهت وقتی که ازتون گرفتم! پوزش میطلبم:)

  • گُل نِگار

بار از دوش برداشته ام...

پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ب.ظ

PHOTO: BY GOLNEGAR(حالا انگارچی هست!:/)

یک عدد گُل نگار باری از دوش برداشته هستم..!:)

هوووف بالاخره این متن نمک شو نوشتم...! (سوج به دل ننوشته ها:/جنبه ندارم میبنید:!)

یعنی تو عمرم انقدر به خودم استرس وارد نکرده بودم:/

اینم مثل بقیه مسابقاتی که تو عمرم شرکت کردم از جهت ایجاد یه خاطره خوش وارد شدم:)(جمله بندی (0-0)

راستی این صدای بارون زیر رو هم بشنوید

از بارون ِ دیشب ضبط کردم برای شما...آخرش هم تندی یه سلام کردم..اونم مجبورا میشنوید:/

صدای بارون

یعنی انقدر که جیغ مرگ میشی از بارون 

وقتی تابستون بباره که دیگه میمیری :)

+بعدا نوشت....الاان بگم که الان به شدت داره بارون میاااد:) آخ جان جان..! جای همتون رو خالی میکنم..:)

  • گُل نِگار

+ مخلص شما برم:)

چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۳ ب.ظ

.

.

ســـلام..!

گُل نگار از همینجا مخلصتون میره(طرفداران استاد ملکی درجریانند) :)

و از همین تربیون اعلام میکنه که واقعا شادِ و خدایی داره شاد روزگار میگذارند..!:)

میاد و میگه براتون:)

+من نمیدونم با چه اعتماد به سقفی تو این اوضاع رفتم مسابقه نمکی شو شرکت کردم:/

+ بچـــــــــــه هاااا ، اینجا گل نگار رو میبنید(تصویر) چه شاد و خوش رنگ شده، من الان اونجوری شدم..هَپی اَند مَپی:)

مخلص همگی برم ^-^

+بعدا نوشت:

هرجاهستین اگه بالا سرتون سقفه،سریع پاشین برین یجایی زیر باروووون^_^

یا صدای قطره ها و رعد و برق رو بشنوید ..جیییغ

  • گُل نِگار